آناهید،الهه آب ها
 
 


با يك شكلات شروع شد . من يك شكلات گذاشتم كف دستش . او هم يك شكلات گذاشتم توي دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا كردم . سرش را بالا كرد . ديد كه من و مي شناسه. خنديدم . گفت : « دوستيم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا كجا ؟» گفتم :« دوستي كه تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خنديدم و گفتم :«من كه گفتم تا نداره» گفت :«باشه ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم كه تا نداره». گفت : «قبول ، تا آن جا كه همه دوباره زنده مي شن ، يعني زندگي پس از مرگ. باز هم با هم دوستيم. تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر جا كه باشد من و تو با هم دوستيم .» خنديدم و گفتم :«تو برايش تا هر كجا كه دلت مي خواهد يك تا بگذار . اصلأ يك تا بكش از سر اين دنيا تا آن دنيا . اما من اصلأ تا نمي گذارم » نگام كرد . نگاش كردم . باور نمي كرد .مي دونستم . اون مي خواست حتمأ دوستي مون تا داشته باشه . دوستي بدون تا را نمي فهميد .

×××

 

گفت : «بيا براي دوستي مون يك نشانه بذاريم» . گفتم :«باشه . تو بذار» . گفت :«شكلات . هر بار كه همديگر را مي بينيم يك شكلات مال تو و يكي مال من ، باشه ؟» گفتم :«باشه»

 

هر بار يك شكلات ميذاشتم توي دستش ، او هم يك شكلات توي دست من . باز همديگر را نگاه مي كرديم . يعني كه دوستيم . دوست دوست . من تندي شكلاتم را باز مي كردم و مي گذاشتم توي دهانم و تند تند آن را مي مكيدم . مي گفت :«شكمو ! تو دوست شكمويي هستي » و شكلاتش را مي گذاشت توي يك صندوق كوچولوي قشنگ . مي گفتم «بخورش» مي گفت :«تمام مي شه. مي خوام تمام نشه. مي خوام براي هميشه بمونه»

 

صندوقش پر از شكلات شده بود . هيچ كدامش را نمي خورد . من همه اش را خورده بودم . گفتم : «اگر يك روز شكلات هات و مورچه ها بخورند يا كرم ها ، آن وقت چه كار مي كني؟» گفت :«مواظبشان هستم » مي گفت «مي خواهم تا موقعي كه دوست هستيم نگهشون دارم » و من شكلات را مي گذاشتم توي دهانم و مي گفتم :«نه ، نه ، تا نداره . دوستي كه تا نداره.»

 

×××

يك سال ، دو سال ، چهار سال ، هفت سال ، ده سال حالا بيست سال شده  . او بزرگ شده  . منم بزرگ شدم . من همه شكلات ها را خوردم . او همه شكلات ها را نگه داشته. اون اومده  امشب تا خداحافظي كنه . مي خواد بره اون دور دورها . مي گه «مي رم ، اما زود برمي گردم» .  مي دونم ، مي ره و بر نمي گرده .يادش رفت به من شكلات بده . من يادم نرفت . يك شكلات گذاشتم كف دستش . گفتم «اين براي خوردن» يك شكلات هم گذاشتم كف آن دستش :«اين هم آخرين شكلات براي صندوق كوچكت» . يادش رفته بود كه صندوقي دارد براي شكلاتاش. هر دو رو خورد . خنديدم . مي دانستم دوستي من «تا» نداره . مثل هميشه . خوب شد همه شكلات هام رو خوردم . اما اون هيچ كدومشون رو نخورد . حالا با يك صندوق پر از شكلات نخورده چیکار می کنه !؟

                                                    *************************

فقط یادمون باشه که دوست داشتن از عشق برتر است...

عشق به نفرت تبدیل میشه ولی دوست داشتن همیشه گیه،حتی اگه دوستت تنهات بذار،آزارت بده...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 23:16 :: توسط : آناهید

درباره وبلاگ
به تماشا سوگند و به آغاز کلام
موضوعات
آدما تولدم آگاهی ... راستش رو بگو یا حسین و این است... ... مولانا دوست ... ... ... حرفایی که هر روز با خودم تکرار میکنم قبول دارین
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آناهید،الهه آب ها و آدرس anahid.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.